99 داستان عاشقانه



آواز شبــی غمـگیــــن،از نای غروب آید

                             از کنج افق ســــوز و آوای غروب آید

 صد شکوه کند این دل،از داغ جدایی ها

                              آهی کشد این دل تا،سیمای غروب آید

    چون هق هق تنهایی،با ساز غمی سنگین

                              در حجم سـکوتی از،دنیـای غروب آید

   دریای غمی پنهــان،در دشت فراقق آخر

                             با موج کبــودی از،دریــای غروب آید

   من رنج رخی زردم،در قاب سکوتی سرد

                             تا راز گلـی خنـدان،همپـای غروب آید

  نقشـی کشم از رویـش،بر بوم خیـال اینـک

                             در دیده ی من نقشی،همتای غروب آید

از بنــد غمـش این دل،مستـانه رهــا گردد

                              بر پای نگاهم چون،امضـای غروب آید


99 داستان عاشقانه

یادمون باشه


که هیچکس رو امیدوار نکنیم بعد یکدفعه رهاش کنیم


چون خرد میشه میشکنه و آهسته میمیره


یادمون باشه که


قلبمون رو همیشه لطیف نگه داریم


تا کسی که به ما تکیه کرده سرش درد نگیره


یادمون باشه که


قولی رو که به کسی میدیم عمل کنیم


یادمون باشه که


هیچوقت کسی رو بیشتر از چند روز چشم به راه نذاریم


چون امکان داره زیاد نتونه طاقت بیاره


یادمون باشه که


اگه کسی دوستمون داشت بهش نگیم برو نمیخوام ببینمت


چون زندگیش رو ازش می گیریم


99 داستان عاشقانه

روی تخت چوبی کنار درخت گردوی پیر دراز کشیده بودم و توپ بسکتبالم زیر سرم بود.آرام و شاد بودم و از آن صدای لعنتی خبری نبود.همیشه بسکتبال آرام و شادم می کرد،مورفینم بود.ولی امروز بیش از حد خوشحال بودم.نمی دانم شاید علت خوشحالی زیاد امروزم خیلی بیرحمانه بود،نیامدن تماشاچی همیشگی بسکتبالم،.نازی خواهر خوشگل،شیرین و مظلومم.قرار بود دیروز برای اولین بار در جشن تولدش شرکت کنم،جشن تولد پنچ ساگیش.سایه متقاعدم کرده بود که این کار را بکنم به او قول داده بودم برایش کادو بخرم،بغلش کنم،ببوسمش و دستانم را دور مچ دستهایش حلقه بزنم و در هوا بچرخانمش کاری که عاشقش بود وقتی داداشم نازی را در هوا می چرخاند آنچنان قهقه میزد که بغض می کردم.ولی من زیر تمام قولهایم زدم چون سایه زیر تمام قولهایش زده بود او قول داد بود تا ابد در کنارم بماند وتکیه گاهم باشد.مرحم زخمها،دعوای دردها و چاره مشکلاتم شود و تا ته دنیا عاشقم بماند.


99 داستان عاشقانه

خیانت در عشق برخی خائن هستند. این امری متداول است و از سوی فرد خائن یک رفتار قابل قبول به شمار می رود. در حقیقت باید گفت که افراد خائن سعی می کنند که در بیشتر مواقع خود را باوفا جلوه دهند. خانم ها و آقایونی که به طور مداوم با تعداد بیشماری از افراد همخوابه می شوند، برای خود و دیگران فجایعی را درست می کنند که خودشان هم از آن مطلع نیستند و اصلاً نمی دانند که در حال انجام چه کاری می باشند.   اما علت چیست؟ در مورد مبحث "خیانت" باورهای نادرست زیادی وجود دارد که مردم را به سوی راه غلط رهنمون کرده و سبب می شود که شرایط بد حتی بدتر از آنچه که هست بشود. برخی از این باورهای نادرست به شرح زیر می باشند: 1- فقط آقایون خیانت می کنند!!! هر دو جنس میتوانند خائن باشند. کاملاً طبیعی است. موزارت در کمدی "کاسی فن توتی" (Cosi Fan Tutti) اعلام کرد که خانم ها هم مانند آقایون خیانت می کنند؛ اما باور عموم جوامع این است که تنها آقایون این کار را انجام می دهند . این روزها چند زنی و چند شوهری به یک اندازه در حال ترویج هستند.


99 داستان عاشقانه

بسیاری از خانم ها و آقایانی که مدتی از شروع زندگی مشترکشان می گذرد، وقتی به گذشته نگاه می کنند یاد دورانی می افتند که عاشق یکدیگر بودند و هیچ چیز نمیتوانست جلوی زندگی رمانتیک شان را بگیرد. اما وقتی مدت زمانی از این ماجرا می گذرد، عشق از زندگی آنها رخت بر می بندد. آنها درگیر گرفتاری های روزمره می شوند و سرشان آنقدر شلوغ می شود که زندگی مشترک برایشان یکنواخت شده و جذابیت خود را از دست می دهد. در این شرایط زمانی هم که تصمیم می گیرند به زندگی شان سر و سامانی داده و طراوت گذشته را به آن باز گردانند، سر در گم می شوند که از کجا باید شروع کنند. به راستی زندگی شویی عاشقانه چگونه است؟


99 داستان عاشقانه

نشسته بود رو زمین و داشت یه تیکه هایی رو از رو زمین جمع می کرد . بهش گفتم : کمک می خوای ؟
گفت : نه
گفتم خسته میشی بزار خوب کمکت کنم؟

گفت : نه ، خودم جمع می کنم

گفتم : حالا تیکه های چی هست ؟ بدجوری شکسته مشخص نیست چیه ؟

نگاه معنی داری کرد و گفت : قلبم . این تیکه های قلب منه که شکسته . خودم باید جمعش کنم


99 داستان عاشقانه

خواب دیدم در خواب گفتگویی با خدا داشتم.
خدا گفت : پس میخواهی با من گفتگو کنی ؟
گفتم : اگر وقت داشته باشید.

خدا لبخند زد و گفت : وقت من ابدی ست. چه سئوالاتی در ذهن داری که می خواهی از من بپرسی ؟

گفتم : چه چیز بیشتر از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند ؟


99 داستان عاشقانه
تا حالا شده عاشق بشين؟؟؟

ميدونين عشق چه رنگيه؟؟؟

ميدونين عشقق چه مزه اي داره؟؟؟

ميدونين عشق چه بويي داره؟؟؟

ميدونين عاشق چه شکليه؟؟؟

ميدونين معشوق چه کار ميکنه با قلب عاشق؟؟؟

مدونين قلب عاشق براي چي ميزنه؟؟؟

ميدونين قلب عاشق براي کي ميزنه؟؟؟

ميدونين .؟؟؟

اگه جواب اين همه سئوال رو ميخواين!ادامه ی مطلب رو بخونين.خيلي جالب و آموزندس.


99 داستان عاشقانه

می دونی ؟ یه اتاق باشه . گرم گرم روشن روشن تو باشی منم باشم کف اتاق سنگ باشه سنگ سفیدتو منو بغل کردی که نترسم که سردم نشه نلرزم می دونی ؟ تو منو بغل کردی طوری که تکیه دادی به دیوار پاهاتم دراز کردی.منم اومدم نشستم جلوت بهت تکیه دادم دو تا دستاتو دور من حلقه کردی بهت میگم چشماتو می بندی؟.می گی : آره چشماتو می بندی بهت می گم : قصه می گی تو گوشم ؟ می گی : آره و شروع می کنی به قصه گفتن تو گوشم آروم آروم.قصه می گی یک عالمه قصه بلندو طولانی که هیچ وقت تموم نمی شه می دونی ؟ می خوام رگ بزنم رگ خودمو مچ دست چپمو.یه حرکت سریع یه ضربه عمیق بلدی که ؟ نه وای !!! تو که نمی بینی و نمی دونی که می خوام رگمو بزنم تو چشماتو


99 داستان عاشقانه

آخرین جستجو ها

فروش لوازم یدکی بیل مکانیکی ارزان RECTOR1000 فروش فلزیاب | 09100061386 اینجا همه چی هست اینجا همه چی هست حامیان جواد سنگونی فقط و فقط به کار خود فکر کنید مشاوره انتخاب رشته کنکور سراسری انواع بلوک سبک پوکه ای باکیفیت بهترین سایت فروش انواع ماشین خارجی